به نام خالق بی همتی
درخلوت تنهایی خودبه این باوررسیدم در این دنیای خاکی برای زنده ماندن و دریادها ماندن بایدمرد....
روزها بودکه دراندوه غم ازدست دادن عزیز درون خلوت شب هام پیله دورخودتنیده بودم وآسمون خلوتم رو بی مهتاب ونور تک ستاره ای میدیدم.....
تنهاهمدمم شده بود آسمون بی ستاره ....تکیه گاهم شده بود نسیمی که همراهم ناله میکرد تا تنهاترنباشم........
وقتی چشم هاموبازکردم آسمونودیدم که ماه هست ستاره هست........این من بودم که چشم هامو روی دنیای خاکی بسته بودم...ودلم میخواست پربکشم وآسمونی بشم
حالامیدونم میشه روی زمین بود...نفس کشید...راه رفت وبا جسم خاکی دلی آسمونی داشت...
خدا دستهامو گرفت بلندم کرد ومهربونیشو به رخم کشید...
حالا میگم برای بودن وموندن آسمونی شدن باید بشم یه سرنوشت ازجنس نور...بایدزندگی روبسازم برای زنده بودن وموندن
الهی به امیدتو
کلمات کلیدی: